آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

هفده ماهگی گل پسرمون

سلام  وروجک خوشگل مامان و بابایی امروز دو روز از 17 ماهگی ناز پسر میگذره اینترنت قطع بود امروز همراه پدری اومدیم برات بگیم که یه ماه دیگه بزرگتر شدی و شیطونتر و البته شیرینتر و ملوس تر قربونت برم دیگه هر کلمه ای که بهت میگیم تکرار میکنی حتی قستنطنیه زن عمو که بهت یاد داده رو  میگی تنتنیه یه جورایی ریتمشو میزنی کلی میخندیم شیطنتایی زیادی میکنی که هم از دستت عصبانی میشیم هم به کارات میخندیم این روزا کلی خراب کاری از جمله کندن دکمه های لب تاب پدری خط خطی کردن دیوارا و مبلا سر سفره حتما باید وسط سفره با چنگال و قاشق حمله به بشقاب ما ببری و رو سفره و فرش بریزی و منو کلی عصبانی کنی جدیدا سر کارای بدی که انجام میدی دعوات میکنم میای میچسبی...
29 مرداد 1392

2 روز تا تولد مرد کوچک

پسر قشنگم باورم نمیشه یه سال گذشت و نی نی کوچولوی من تا دو روز دیگه یه سالش میشه مثل باد گذشت تمام لحظاتش جلوی چشممون با پدری این شبا همش برای همدیگه دور میکنیم با همه سختیهاش بی خوابیها و نگرانیها همه و همه برامون تبدیل به خاطره های شیرین شد امسال یکی از قشنگترین سالهای زندگی منو پدری بود در کنار هم با همه شادیهاش و سختیهاش گذشت مهم کنار هم بودن و با عشق و لذت بردن از تک تک لحظات بود که ما  با وجود تو در کنار هم داشتیم .از خدا ممنونم به خاطر هدیه ای بزرگی که  به ما داد تا ما زندگیمونو شیرین و شیرین تر از قبل با امید بیشتر پیش ببریم و از همون خدای بزرگ میخوام به همه اونایی که آرزوی داشتن چنین نعمت بزرگ و دارند و این حس قشنگ پدر...
29 مرداد 1392

سفر آرتین کوچو در عید فطر به تهران

سلام شیرین مامانی این چند روزه تعطیلات پدری تصمیم گرفتیم ٣ تایی بریم پیش خاله آسی و پرهام ناناز . اونجا حسابی با پرهام خان بازی کردین البته پرهامی طبق معمول به وسایل و اسباب بازیاش حساس همش دادو بیداد میکرد تو هم مظلومانه بهش نگا میکردی فدات بشم تا این آخرا دیگه تو هم بدو فرار میکردی که ازت نگیره تا اینکه خاله جون همه چیو جمع کرد اون موقع با هم دوست شدین و بیرون دنبال هم میدوویدین و تو اگه پرهام میوفتاد میرفتی کمکش از پشت دستشو میگرفتی یا هولش میدادی تند راه بره یا دست همو میگرفتین اما پرهام خان انررزی بیشتر از تو داشت عاشق راه رفتن  شیطنت تو بازار بود اما تو زود خسته میشدی و بغل میخواستی همه کلی براتون ذوق میکردن آخه فک میکردون دو قل...
29 مرداد 1392

4 مروارید سفید قشنگ کوجولوی ما

جیگر مامان دو روز پیش صبح که از خواب بلند شدی بعد شستن دست و صورتت در حال خشک کردت دست وصورتت بودی تا خندیدی متوجه  بیرون زدن چهار دندون آسیابت شدم بعد این همه وقفه بلاخره تشریف آوردن انقد جوجو کوچولو منو اذیت کردن شبشم تا صبح بیقراری کردی دردت به جونم . گلم انقد مامان ذوق کرد زودی به پدری زنگ زدمو خبرشو دادم اونم کلی خوشحال شد و بعد ظهر وقتی که برگشت به پارک شادی رفتیم و شبو ٣ تایی جشن گرفتیم عزیز دلم البته همش ترس داشتی سوار وسیله بشی جز اون زنبور پرنده و قایق سواری که از هیجان کلی داد میزدی با اون صدای قشنگتت آخرشم تو خسته شدی اومدیم شامم مهمون پدری کلی حال کردیم و به کارای تو خندیدیم که تو خونه میدوویدی و غذا میخوردی و میگفتی واسا...
29 مرداد 1392

آرایشگاه آرتین کوچولو

جبگری مامان موهاش خیلی بلند شده بود  خیلی بهت میومد اما به ناچار چون تابستون تو هم کلی عرق میکنی با پدری تصمیم گرفتیم یه کوچولو کوتاه کنیم یهو از پارک که در حال بازی و شیطنت بودی میرفتی زیر فواره آب خیس که میشدی ذوق و خنده میومدی پیش ما دوباره باز میرفتی خلاصه تمام لباسات خیس شده بود بعد عوض کردن لباست رفتیم آرایشگاه مخصوص نی نی ها که اسمش فرفری اونجا پر از نی نی همیشه . پدری پایین منتظر موند و منو تو رفتیم اولش یه کم غریبی کردی بعد بر عکس همیشه رفتی سمت وسایل و اسباب بازیاش و سرسره و فوتبال دستی و توپ بازی خلاصه تو اونجا کلی بازی کردی تا نوبتت شد تا گذاشتمت رو میر ارایش شروع به دادو بیداد انقد اشک ریختی همه دلشون میسوخت بهت شکلات میداد...
13 مرداد 1392

بدون شرح

عکسی از وروجک نانازمون در باغ وحش مشهد که کلی اونجا بازیگوشی کردی و از غرش آقا پلنگ حسابی ترسیدی اینم یه عکس دیگه در پارک ملت مشهد که اولش انقد ذوق زده شدی از شلوغی وسایل اما بعد سوار ماشین که شدی شروع به گریه کردن چون فک کردی میخوای تنهات بذاریم محکم به بغل من یا پدری یا دایی میچسپیدی                         ...
12 مرداد 1392

چک آپ شیطون پسرمون پیش آقای دکتر

عزیزم بعد یه مدت طولانی که حسابی سرمون شلوغ بود امتحانات پدری اسباب کشی برگشت از مسافرت بلاخره فرصت شد یه سر بریم پیش آقای دکتر صالح اولش توی سالن کلی بازیگوشی میکردی هم صندلی هارو بهم ریخته بودی میرفتی بالاشون و آواز میخوندی بعد که پیش آقای دکتر رفتیم شروع به معاینه کردنت داد وبیداد شروع شد انقد اشک ریختی تا چک ّآپش تموم شد بردمت پای شیر آب تو هم عاشق آب آروم شدی خلاصه آقای دکتر گفت این وروجک صحیح و سالم همه چی نرمال پیش میره یه کوچولو به خاطر آب هوا اسهال بودی دارو برات نوشت وزنت 10:500 دور سر هم 48بود دو آزمایش ادرار و خون نوشت که همراه پدری رفتیم اونجا هم تا درازت کردیم واسه خون گرفتن انقد مثل ابر بهاری گریه میکردی من که دل دیدنشو نداشتم...
12 مرداد 1392
1